کد مطلب:166207 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:273

رو در رو شدن کاروان امام و سپاه حر بن یزید ریاحی
45) هشام به نقل از ابومخنف گفت: ابوجناب از عدیّ بن حرمله و او از دو نفر افراد قبیله ی بنی اسد (ابن سلیم و ابن مشمعل) نقل كرد: حسین حركت كرد و به منزل شراف رسید صبح هنگام به جوانانش دستور داد مقدار زیادی آب بردارند و از آنجا حركت كرده تا ظهر راه رفتند. سپس مردی فریاد زد: اللَّه اكبر! حسین گفت: اللَّه اكبر، برای چه تكبیر گفتی؟ گفت: نخلستان دیدم، بنی اسدیها به او گفتند: ما تا كنون در اینجا یك نخل هم ندیده ایم. حسین به آنها گفت: به نظر شما او چه دیده است؟ به او گفتیم: به نظر ما گردن اسبان (سپاه دشمن) را دیده است. حسین گفت: به خدا من نیز همین را می بینم. آنگاه گفت: آیا در اینجا پناهگاهی هست كه پشت خود قرار داده و با این قوم از یك طرف مواجه شویم؟ به او گفتیم: بله، (منزل) ذوحسم در كنار توست و از سمت چپ به آنجا می رسی. اگر بتوانی زودتر از آنان به آنجا برسی به خواسته ات رسیده ای پس حسین از سمت چپ و به آن سو رفت. آن دو گفتند: ما نیز همراه او راه خود را كج كردیم. و بزودی گردن اسبان آشكار شد. زمانی كه دیدند ما راه را كج كردیم آنان نیز راه را به آن طرف كج كردند. گوئی كه نیزه هایشان شاخكهای زنبور و پرچمهایشان بالهای پرندگان بود. با شتاب به سوی ذوحسم رفتیم و زودتر از آنان به آنجا رسیدیم. حسین پیاده شده و دستور داد خیمه ها را بر افراشتند. آن قوم شامل هزار سوار كار به فرماندهی حرّ بن یزید تمیمی یربوعی آمدند تا اینكه در گرمای نیمروز مقابل حسین (ع) ایستادند. حسین و یارانش


عمامه بر سر داشته و شمشیر آویخته بودند. او به جوانانش گفت: به آنان آب بدهید و خود و اسبهایشان را سیراب كنید. جوانان حسین برخاستند و مردان و اسبهای لشگر حر را سیراب كردند. (بگونه ای كه) كاسه ها، ظرفها و طشتها را از آب پر كرده نزدیك اسبها می بردند و پس از اینكه سه، چهار یا پنج بار آب می نوشید، آنرا نزد اسب دیگری می بردند تا همه سیراب شدند.

46) ابومخنف گفت: به نقل از عقبة بن ابی العیزار گفت: حسین برای یاران خود و لشگریان حر در منزل بیضة خطبه خواند و خدا را حمد و ستایش كرد و گفت: ای مردم، همانا رسول خدا (ص) گفت: هر كسی سلطان ستمگری را ببیند كه حرام خدا را حلال می كند، پیمان خدایی را می شكند با سنت رسول خدا (ص) مخالفت می كند، با بندگان خدا گناه و دشمنی می ورزد و او با كردار و گفتار علیه آن سلطان بر نخیزد، مسلّماً خداوند او را نیز به سرنوشت آن ستمگر دچار خواهد كرد. آگاه باشید كه این قوم از شیطان اطاعت كرده و از اطاعت خدا دست برداشته اند،فساد نموده و حدود خدا را تعطیل كرده و فیی ء (اموال عمومی) را به خویشتن منحصر كرده اند. حرام خدا را حلال كرده و حرام او را حلال نموده اند و من شایسته ترین كسی هستم كه این وضعیت را تغییر دهم. نامه های شما را دریافت كردم و فرستادگان شما بیعتتان را به من رسانده اند (گفتند) مرا تسلیم دشمن نكرده و تنها نمی گذارید. اگر بر بیعت خود استوار هستید هدایت خواهید شد. من حسین بن علی پسر فاطمه دختر رسول خدا (ص) هستم. پس من با شما و خاندانم با خاندان شماست، و راهنمای شما هستم. و اگر چنین نبوده و عهد و پیمان شكسته و بیعت را از گردن خود برداشته اید، به جان خود سوگند این كار از شما بعید نیست زیرا پیشتر این كار را با پدر، برادر و پسر عمویم مسلم كردید. پس فریب خورده كسی است كه قصر آزمودن شما را داشته باشد، (بدانید) در بخت و اقبال خویش خطا كرده و نصیب خود را تباه نمودید. مطمئن باشید آن كس كه پیمان شكست،به ضرر خود پیمان شكسته است بزودی خدا مرا از شما بی نیاز خواهد كرد و السلام علیكم و رحمةاللَّه و بركاته.

عقبة بن ابی العیزار گفت: حسین (ع) در ذی حسم برخاست و حمد و ثنای خدا كرد و سپس گفت: كارها چنان شده كه می بینید، و دنیا دگرگون و زشت شده و نیكی آن پشت كرده و از بین رفته جز مقدار ناچیزی همچون آب ته مانده ظرفی نمانده است و زندگی


آنچنان پست و ناچیز است كه به چراگاه كم مایه و زیان آوری می ماند. آیا نمی بینید كه به حق عمل نشده و از باطل دوری نمی گزینند! در چنین شرایطی است كه مرگ برای مؤمن سزاوارتر است، من مرگ را جز شهادت و زندگی با ستمگران را جز ذلت نمی بینم.

راوی گفت: زهیر بن قین بجلی برخاست و به یاران حسین (ع) گفت: سخن می گویید یا سخن بگویم؟ گفتند، نه، تو سخن بگو، پس زهیر حمد و ثنای خدا كرد و گفت: ای پسر رسول خدا سخن تو را شنیدیم. خدایت هدایت كند، بخدا سوگند اگر دنیا برای ما همیشگی و در آن جاویدان می بودیم و تنها یاری و همراهی با تو موجب جدایی ما از آن می شد بی تردید همراهی با تو را بر ماندن در چنین دنیایی ترجیح می دادیم.

راوی گفت: حسین او را دعا كرد و سخنان نیكی در حقش گفت. حر با حسین (ع) همراه شد و به او گفت: ای حسین، ترا به خدا به فكر خود باش زیرا مطمئنم اگر بجنگی كشته خواهی شد و اگر با تو بجنگند باز هم كشته می شوی. حسین گفت: آیا مرا از مرگ می ترسانی! آیا جز این كه مرا بكشید كار دیگری می توانید بكنید! نمی دانم با تو چه بگویم! فقط سخن آن برادر اوسی را به پسر عمویش برای تو باز می گویم آن هنگام كه قصد یاری رسول خدا (ص) را داشت پسر عموی خود را دید،پسر عمویش به او گفت: كجا می روی؟ حتماً كشته خواهی شد، به او جواب داد:

من می روم و مرگ برای جوانمرد عار نیست؛

آنگاه كه او قصد حق كرده و بعنوان مسلمان جهاد می كند.

و او با جانش از مردان نیك دفاع می كند.

و چون بمیرد مردم از مرگش ناراحت شوند.

راوی گفت: هنگامی كه حر این سخن را از حسین شنید از وی فاصله گرفته و با یارانش از یك سو می رفت و حسین با یاران خود از سوی دیگر. تا به منزل عذیب الهجانات، جایی كه چراگاه اسبان نعمان بود رسیدند. ناگهان چهار نفر سوار از سوی كوفه آمدند و اسب نافع بن هلال را به نام كامل همراه داشتند. راهنمای آنان طرماح بن عدیّ در حالی كه بر اسبش سوار بود می گفت:.

ای شترم، از این كه تو را می رانم مترس.

با سرعت زیاد قبل از طلوع فجر مرا برسان.


به بهترین سواران و مسافران

تا بر جوانمرد والا تباری فرودآیی

بزرگوار آزاده ی گشاده سینه ای

كه خدا او را برای كار خیری آورده است

خداوندا تا روزگار باقی است او را نگهدار

راوی گفت: چون طرماح به حسین رسید، این اشعار را برای او خواند، حسین گفت: سوگند به خدا من امیدوارم آنچه از خدا به ما می رسد خیر باشد چه كشته شویم و چه پیروز. راوی گفت: حر بن یزید به سوی حسین و آن سواران آمد و گفت: این مردان كوفی از همراهان اولیه تو نیستند من آنها را حبس كرده یا باز می گردانم. حسین گفت: من از آنان محافظت خواهم كرد همچنان كه از خود حفاظت می كنم. اینان یاران و پشتیبانان من هستند و تو قول داده بودی در هیچ كاری متعرض من نشوی تا نامه ی ابن زیاد را دریافت نمائی. حر گفت: درست است ولی اینها با تو نیامده بودند. حسین گفت: ایشان یاران من و مانند كسانی هستند كه همراه من آمده اند. به آن چه قول داده ای وفادار بمان وگرنه با تو خواهم جنگید. (آنگاه) حر آنها را رها كرد. سپس حسین به ایشان گفت: از مردمی كه پشت سر گذاشته اید (كوفه) خبر دهید. مجمع بن عبداللَّه عائذی [1] گفت: به اشراف كوفه رشوه های زیادی داده و كیسه هایشان را پر كرده اند تا دوستی آنها را بدست آورده و به صفوف خویش بكشند. اكنون آنها علیه تو متحدند اما دیگر مردم، دلهایشان با تو و شمشیرهایشان فردا علیه تو كشیده می شود. حسین گفت: بگوئید كه آیا فرستاده ام نزد شما آمد؟ گفتند: چه كسی؟ حسین گفت: قیس بن مسهر صیداوی. گفتند: بله، حصین بن تمیم او را دستگیر كرد و نزد ابن زیاد فرستاد. ابن زیاد به او گفته بود تو و پدرت را لعنت كند. وی بر تو و پدرت درود فرستاد و ابن زیاد و پدرش را لعنت كرد و از مردم خواست تو را یاری نمایند و گفت كه تو نزد آنان خواهی رفت. لذا ابن زیاد دستور داد او را از بالای قصر به پایین انداختند. در این لحظه چشمان حسین پر از اشك شد و نتوانست جلوی گریه خود را بگیرد. سپس گفت: منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظرو ما بدّلوا تبدیلا [2] .


(برخی در این راه جان خود را فدا كردند و شربت شهادت نوشیدند و برخی به انتظار شهادت بسر می برند و راه خود را عوض نكردند) خدایا بهشت را منزل ما و ایشان قرار بده، و ما و ایشان را مشمول رحمت و ذخیره های دلنشین پاداش خود بنما.

47) ابومخنف گفت: جمیل بن مرثد از قبیله ی بنی معن از طرّماح بن عدّی نقل كرد: طرماح به حسین نزدیك شد و گفت: سوگند به خدا تعداد كمی نیرو با تو می بینم و اگر همین افراد كه اكنون اطراف تو هستند (سپاه حر) با تو بجنگند قطعاً همه شما را از پای در خواهند آورد. من یك روز قبل از حركت به سوی تو، در بیرون شهر كوفه جمعیت انبوهی دیدم كه تا كنون ندیده بودم. از آنها پرسیدم، گفته شد این اجتماع برای نشان دادن قدرت آنان است تا به سوی حسین فرستاده شوند. ترا به خدا قسم میدهم اگر می توانی یك قدم نیز جلوتر مرو! و اگر می خواهی كه به سرزمینی روی كه خدا ترا از شرّ ایشان حفظ كند تا در كار خویش بنگری و كارهائی كه انجام داده ای برایت روشن شود پس بیا تا تو را به كوهستان محفوظ خود «اجأ» ببرم كوهی كه ما را ای ستم پادشاهان غسّان، حمیر و نعمان بن منذر و هر دشمن سیاه و سرخی حفظ كرد. بخدا سوگند هرگز در آنجا ذلیل نشدیم. من همراه تو خواهم آمد تا ترا به آن روستا در آورم. سپس به سوی مردان قبیله طیی ء در منطقه اجأ و سلمی می فرستیم به خدا سوگند در كمتر از ده روز پیادگان و سواران قبیله ی طیی ء به سوی تو خواهند آمد. هر چه می خواهی در میان ما بمان اگر اتفاقی هم رخ داد من عهده دار می شوم كه بیست هزار مرد طائی (از قبیله طیّی ء) شمشیر بدست برای تو آماده كنم. به خدا سوگند كه تا ایشان زنده اند دست كسی به تو نخواهد رسید. حسین گفت: خدا به تو و قومت جزای خیر دهد ولی بین ما و این قوم (سپاه حر) عهدی بسته شده كه من نمی توانم از آن تخلف كنم و نمی دانم سرانجام كار ما و ایشان چه خواهد شد.

48) ابومخنف گفت: جمیل بن مرثد از طرّماح بن عدیّ نقل كرد: از او خداحافظی كردم و به او گفتم: خداوند شر جن و انس را از تو دور كند، از كوفه برای خانواده خود آذوقه آورده و خرجی ایشان همراه من است، پس می روم و آنها را به ایشان می رسانم سپس انشاءاللَّه به سوی تو بر می گردم اگر به تو ملحق شدم بخدا قسم مطمئناً از یاران تو خواهم بود. حسین گفت: اگر این كار را انجام می دهی پس عجله كن خدایت رخمت كند...


هنگامی كه به خانواده خود رسیدم آنچه را همراه داشتم برای سامان زندگی به آنها داده و وصیت نمودم. خانواده اطرافم را گرفته و می پرسیدند این مرتبه كارهایی انجام می دهی كه تا امروز انجام نداده بودی. تصمیم خود را به ایشان گفتم و از راه بنی ثعل راه افتادم تا به نزدیكی عذیب الهجانات رسیدم. سماعة بن بدر نزد من آمد و خبر شهادت حسین (ع) را داد لذا برگشتم. راوی گفت: حسین (ع) رفت تا به قصر بنی مقاتل رسید و فرودآمد، در آن جا خیمه ای افراشته دید.



[1] يكي از چهار سواري كه از كوفه آمده بود.

[2] سوره ي احزاب،آيه ي 23.